معنی زنی که تازه زاییده

لغت نامه دهخدا

زاییده

زاییده. [دَ / دِ] (ن مف) مولود. فرزند. زاده. || بوجود آمده. نتیجه. ثمره.


زاییده شدن

زاییده شدن. [دَ / دِ ش ُ دَ] (مص مرکب) تولید شدن. بوجود آمدن.


زنی

زنی. [زَ] (حامص) زن بودن. انوثیت. (فرهنگ فارسی معین). || ازدواج. (ناظم الاطباء). || منسوب به زن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). حالت نسوانیت و چگونگی آن. (ناظم الاطباء):
به صبرم کرد باید رهنمونی
زنی شد بازنان کردن زبونی.
نظامی.
- به زنی آوردن، ازدواج کردن و عقد نکاح بستن. (ناظم الاطباء).
- به زنی دادن، به همسری دادن. به ازدواج واداشتن. (فرهنگ فارسی معین).
- به زنی کردن، به ازدواج درآوردن. به عقد خود درآوردن. (فرهنگ فارسی معین).
- به زنی گرفتن، ازدواج کردن. (فرهنگ فارسی معین).
- زنی کردن، چون زنان رفتار کردن:
بمردان بر زنی کردن حرام است
زنی کردن زنی کردن کدام است.
نظامی.

زنی. [زَ نی ی] (ع ص) (از «زن و») وعاء زنی، خنور تنک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تنک و کم وسعت. (ناظم الاطباء).

فارسی به عربی

تازه زاییده شده

مولود جدید

فرهنگ عمید

زاییده

پیدا‌شده،
به ‌دنیا‌آمده، مولود، فرزند، زاده،


تازه زا

ویژگی آن‌که تازه زاییده،

مترادف و متضاد زبان فارسی

زاییده

متولد، مولود، حاصل، نتیجه

گویش مازندرانی

تازه بزا

تازه زاییده شده


تازه زا

تازه زاییده

واژه پیشنهادی

ترکی به فارسی

تازه

تازه

معادل ابجد

زنی که تازه زاییده

542

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری